هیماهیما، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

بانی عشق(عشق مامان و بابا)

یک لحظه غفلت

قربونت بشم آخر این کنجکاوی کار دستمون داد ،بعد از اینکه لباسا رو اتو کردم اتو رو گذاشتم سر جاش و رفتم یکدفعه صدای جیغ بلندی شنیدم تا اومدم پیشت دیدم دست و با اتو سوزندی چقدر گریه کردی عزیزم این تلخ ترین اتفاق بود که دلمو آتیش زد ...
21 خرداد 1393

دریای زیبا

هفته گذشته رفتیم فریدونکنار خیلی خوش گذشت، اینم بابا جونی در حال آماده کردن کباب اینم شما هستید که داری تو حیاط سنگ بازی میکنی عززززززززززیززززززززززززززم اینجا هم کنار ساحل نشستی داری شن بازی میکنی اینم هیما جون در حال فتح پله ها تا یه لحظه ازت غافل میشدیم میرفتی بالا       اینم هیما جونی با مامانی اینم هیما با بابایی اینم یه عکس دسته جمعی ...
5 خرداد 1393
2040 13 10 ادامه مطلب

آبگرم محلات

جمعه ای با بابایی رفتیم آبگرم محلات خیلی خوش گذشت،گذاشتیم تو وان خیلی بازی کردی بعد از کلی بازی تو آب از خستگی بیهوش شدی اینقدر خسته شده بودی که بدون اینکه شیر  بخوری خوابیدی           اینم عکس مامانی و بابایی ...
28 ارديبهشت 1393

اولین های دختر عزیزم

اولین قدمهای کوچک هیمای عزیزم البته با لرزش دست مامان عکست خوب نیفتاد اولین گامهای هیما با کفش بابایی اولین کتابی که پاره کردی اولین اسب سکه ای    اولین لباس تابستونی ...
6 ارديبهشت 1393