هیماهیما، تا این لحظه: 11 سال و 27 روز سن داره

بانی عشق(عشق مامان و بابا)

با تمام وجودم میگویم دوستت دارم….

چشمانت را برای زندگی می خواهم اسمت را برای دلخوشی می خوانم دلت را برای عاشقی می خواهم صدایت را برای شادابی می شنوم دستت را برای نوازش می خواهم پایت را برای همراهی می خواهم عطرت را برای مستی می بویم خیالت را برای پرواز می خواهم خودت را نیز برای پرستش میخواهم حالا با تمام وجودم میگویم دوستت دارم…. ...
30 مهر 1393

روز مهمونی 93/07/03

هیما خانم 5شنبه اومده مهمونی خونه خاله حدیثش الانم در حال فضولی کردنه اینجام عزیز دلم داره ناهار میخوره کلی از دست پخت خاله حدیث اش خوشش اومد فداش بشم که عاشق فیلم عروس و بود کلی با دقت نگاه میکرد   ...
5 مهر 1393
1411 10 17 ادامه مطلب

هیما جون تو مطب دکتر

این دختر خوش اخلاق منه که منتظره بره دکتر دستشو ببینه، دکتر برای دست شمــا یه پماد نوشته تا سه ماه باید استفاده کنی خدا خدا میکنه جای سوختگیت با این پماد خوب بشــه ...
17 شهريور 1393
1084 12 12 ادامه مطلب

نامه ای برای دخترم

هیمای عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، من نیز مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت ت...
14 مرداد 1393