هیماهیما، تا این لحظه: 11 سال و 27 روز سن داره

بانی عشق(عشق مامان و بابا)

کیک خوردن هیما

دیشب بابا کیک خرید رفتیم خونه خاله فاطی اینا وقتی کیک رو اوردیم قبلش گفتم از تو عکس بندازم بزاریم تو وبت یه لحظه ازت غافل شدیم دیدیم چنگ زدی به کیک و یه مشت برداشتی ما هاج و واج نگاهت میکردیم تو هم دستو میخوردی عسل مامان ...
29 مهر 1392

اولین روز زندگیت مبارک

نازنین مامان 20 فروردین 92 اومدی پیش من و بابایی ساعت 14:40 تو بیمارستان نجمیه ،وقتی صدای گریتو شنیدم دنیا رو به من دادن وزنتم 3.300 و قدت 51 سانتیمتر بود بیهوشیم به صورت اپیدورال بود و سزارین شدم اسمتم قرار بود هیوا بشه که ثبت احوال قبول نکرد و از اسمهایی که خاله حدیث فرستاده بود اسمتو انتخاب کردیم و گذاشتیم هیما یعنی بانوی عاشق وقتی به دنیا اومدی از بس جات تو شکمم تنگ بود فقط پاها و دستها کشیده بودی و انگار از یه سفر طولانی اومده باشی فقط خواب بودی و خسته.این عکس وقتی از بیمارستان آوردیمت خونه نانازم ...
20 مهر 1392

خندیدن تو خواب

لا لالایی گل لالا مهتاب اومده بالا موقع خوابه حالا لالالایی گل نی نی خوابهای خوش ببینی روی ابرا بشینی لای لا لا لای لالالا لای لالالایی ...
9 مهر 1392

پستونک

اینقدر قشنگ پستونک میخوردی عاشق پستونک خوردنت بودم میشستم کلی نگاه میکردم تو هم آروم آروم میخوابیدی روزهای اولی که بدنیا اومده بودی از ذوقم تا نصف شب بیدار بودم کلی ازت فیلم میگرفتم ...
9 مهر 1392

هیما نانازی تو 5ماهگیش

این لباس رو وقتی داشتیم از خونه خاله حدیث بر می گشتیم با هم رفتیم بازار برات خریدم وقتی کلاهش گذاشتم رو سرت خیلی جیگر شدی برات خریدمش این اولین خرید دو نفرمونه ...
9 مهر 1392

1ماهگی

دختر ناز مامانیش لخت شده وای وای این عکسم بابایی گفت که لباستو در بیاریم ازت عکس بندازیم آخه بابایی خودش یه عکس مثل همینو داره قربونت بشم که تا بازت کردیم پوشکتو عوض کنیم بابا رو خیس آب کردی عسل طلای مامان ...
9 مهر 1392