هیماهیما، تا این لحظه: 11 سال و 11 روز سن داره

بانی عشق(عشق مامان و بابا)

واکسن 6ماهگی

عشق در لحظه پدید می آید و دوست داشتن در امتداد زمان و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است ........... دوووووست دارم عزززززیززززم   خوشگل مامان بیست و پنجم بردیمت بهداشت قدت 64 سانیمتر و دور سرت 41.5 سانتیمتر و وزنتم مثل ماههای قبل بازم کم بود تازه به زور شده بودی 6 کیلوگرم بعدش بردیمت که واکسن بزنی اینقدر گریه کردی که بهداشتو گذاشته بودی روی سرت منم که تازه یکی از واکسناتو زدی سریع اومدم پیشت بغل کردم تازه ساکت شده بودی که مامانی گفت هنوز یکی دیگه هم باید بزنی قربونت بشم اینقدر گریه   کردی که دل مامان ریش شد بعد از واکسن تا چند دقیقه همش هقهق میکردی  بهت شیر دادم...
4 آبان 1392

بازی و قل خوردن هیما جون جون ی ی ی

چیزهای خوب به سراغ کسانی میروند که صبر میکنن اما چیزهای بهتر به سراغ کسانی میروند که تلاش میکنن ........   عسل مامان سلام دیشب کلی با بابایی بازی کردی همش قل میخوردی میرفتی اینور اونور هی رو نوک انگشت پاهات وایمیستادی هر روز که میگذره شیطونتر و بامزه تر میشی لثه ات خیلی میخاره داری دندون درمیاری خیلی اذیت میشی عزیزم خیلی ی ی ی ی دوس س س ت دارررررم ...
4 آبان 1392

هیمای عزیز

قربونت بشم که هر روز یه چیز تازه یاد میگیری دوست عزیزم دیشب لثه ات میخارید دوباره اذیت شدی بهانه گیری میکردی خیلی هم حوصله نداشتی برات یه کم کتاب خوندم و باهم توپ بازی کردیم قربون چشمات ت ت ت عزیز دلم برات سی دی نی نی کوچولو رو که میزارم کلی ذوق میکنی خیلی ی ی ی ی با دقت بهش نگاه میکنی ،عاشق پیام های بازرگانی هستی وقتی که پخش میشه تمام حواست بهشه حتی اگه صدات کنیم اصلاً نگاه نمیکنی، جدیداً که قل میخوری میری سمت سه راهی تلویزیون ...
30 مهر 1392

مسافرت به مشهد

این عکسم داخل ماشین ازت گرفتم گذاشتم جلوی پای خودم زیر داشبورد ماشین اینم ساعت 11.30 شب که رفته بودیم حرم برای زیارت شما هم از بس تو ماشین شیطونی کردی خسته شدی خوابیدی   ...
29 مهر 1392

کیک خوردن هیما

دیشب بابا کیک خرید رفتیم خونه خاله فاطی اینا وقتی کیک رو اوردیم قبلش گفتم از تو عکس بندازم بزاریم تو وبت یه لحظه ازت غافل شدیم دیدیم چنگ زدی به کیک و یه مشت برداشتی ما هاج و واج نگاهت میکردیم تو هم دستو میخوردی عسل مامان ...
29 مهر 1392